تارا و شایان مامانتارا و شایان مامان، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

تارا و شایان عشق مامان و بابا

دلم براتون بگه که اینجا چه خبره...

1392/2/13 12:04
نویسنده : شایان کوچولو
390 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی اسم من شایان, نی نیه مامانم هستم.  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی من 16 تیر ماه سال 90 بدنیا اومدم,  راستشو بخوای از وقتی که چشام باز شد اوضاع خوب نبود. من زردی داشتمو اما هر کی منو میدید میخندید  حالا نمی دونم به رنگ زرده من می خندیدند یا با دیدن من خوشحال

می شدن . حقیقت اول جز مامان و بابا که از قبل بدنیا اومدنم باهام حرف میزدند   کسی رو

نمی شناختم .

بعضی ها به من می گفتن دایی بعضی ها می گفتن عمو , خاله , عمه و....  اما بعدا فهمیدم خیلی هاشون الکی میگفتن چون اصلا دیگه ندیدمشون فقط نمی ذاشتن روزهای اول من بخوابم http://www.pic4ever.com/images/999.gif هی

منو از این بقل و به اون بقل  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی می کردنو هی منو ماچ می کردن تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی اما بجز چند تاشون بقیه رو

دیگهندیدم, از قرار معلوم اینجا که اومدم هر کسی یه بچه می بینه http://forum.suma.ir/images/sheklak/babysmiley1f.gif به اون القابی که گفتم صدا

می کنه .  http://forum.suma.ir/images/sheklak/flirtysmile2.gifحالا اینا فامیلای مامان بودن یا بابا دیگه نمیدونم .

 زمانی که من بدنیا اومدم تابستون بود   و هوا گرم بود اما مامانه مامان نمی ذاشت یه لحظه

راحت باشم هر چی لباس گیرش می اومد تن من می کرد منم که اون موقع حال راه رفتن نداشتم اینقدر گرمم می شد که آب بدنم از پس کلم میزد بیرون ...

 

خلاصه یا گشنم بود یا دلدرد داشتم , گاهی اوقات هم که به دلم خیلی فشار می اومد یه صداهای

از همین نزدیکی می اومد که همه می خندیدن  اما بعدا فهمیدم که از قرار معلوم زیاد کار خنده داری

هم نیست که اینا می خندیدن!

تا چند مدت همه دورو برم بودن  اما کم کم هی می رفتنو می اومدن http://forum.suma.ir/images/sheklak/hapydancsmil.gif

یه مدت روزا مامانی مامان منو نگه میداشت , حالا هم مامانی بابا , بجز از اینکه من اونا رو

خیلی دوستشون دارم اونا هم منو خیلی دوست دارن ,http://forum.suma.ir/images/sheklak/smiles%20%2828%29.gif اما من دوست دارم بعضی موقعها

اذیتشون کنم زبان اما فکر کنم مامان بابا از نیت من باخبرن چون هر چند مدت منو میبرن پیش دکتر ,

سوزن تو پای من میزنه منم تا یکی دو روز تب میکنم و داغ میشم http://forum.suma.ir/images/sheklak/smile%20%2827%29.gifو از مماخم گرما میاد بیرون

خلاصه نمی دونم اینا چرا اینکارا رو با من میکنند  خوب بهتر نیست به جای این کار ها بیان بشینیم

در موردمشکلاتمون صحبت کنیم   تا اینکه هی سوزن تو پای من فرو کنن ...  ناراحت

راستی مثل اینکه  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی تا چند مدت دیگه قراره منم آبجی دارشم اسم آبجیم هم تارا  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی , از این

بابت خیلی خیلی خوشحالم http://forum.suma.ir/images/sheklak/sheklak%20%286%29.gif , فقط می ترسم نکنه بیاد مامانم همش هوای اونو

داشته باشه

 

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 

نکنه؟؟؟؟؟

 

نکنه بابا دیگه برام اسباب بازی نگیره؟

نکنه مامانی های من دیگه منو تحویل نگیرن و همش پیش تارا باشن ؟

نکنه تارا دمپایی های منو بپوشه؟

 

خیلی سوالا تو سرم هست ولی توکل به خدا ! 

خوب دیگه خسته شدم  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی من رفتم بخوابم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)