جون تو اینتو جای من نیست دیگه !!!!
من از خواننده های خوشگل خودم عذر خواهی می کنم چون وبلاگ من بیشتر جنبه انتقادی داره و هدفم آگاه سازی شما بزرگای مهربون از شرایط خودمه, پس بجای اینکه حرفامو بخونی و بخندی یکم به ما فکر کن ؛ نخند دوست عزیز ؛ نخند ؛ فکر کن ؛ با شما هستم .....
مدتی پیش, یعنی 16 اسفند سال 91 ساعت 7 صبح یه نی نی ناز و کوچولوتر از من به اسم تارا آبجی خوب و خوشگل من بدنیا اومد . من خیلی خوشحال شدم از اینکه منم یه آبجی دارم و یه همبازی خوب مثل خودم ؛ اما هنوز خیلی کوچیکه و نمی تونه با من بازی کنه , حالا این بکنار از اون روزی که تارا جونم بدنیا اومده همبازی های منم کمتر شدن یعنی اونایی که همیشه با من بازی می کردن الان یه مقدار از وقتشونو برای تارا میزارن !
به این ترتیب با اجازه شما کلاه سر من رفته !!
اما چون من آبجی تارا رو خیلی دوست دارم و بعضی وقتا می خوام به زور ماچش کنم و مامان اینا نمی ذارن , عیبی نداره که بزرگترها نصف وقتشونو برای تارا بذارن .
حالا اینا بکنار اما قرار نیست منو زور کنید یه جا بشینم و بازی نکنم !
جون تو اینتو جای من نیست دیگه ؛
من میخوام سفر کنم, بازی کنم, حرکت کنم ,
چقدر شما بزرگترا محدود فکر می کنید ؛
اصلا من می خوام بزنم به اقیانوس برم ملوان کشتی بشم ؛
یا اصلا برم تو فضا به سیارات دیگه فضانورد بشم ؛
هیچ محدودیتی وجود نداره من میخوام برم توصحرا بادیه نشین بشم ؛
آقای محترم دستمو ول کن میخوام بزنم به دریا .....
ولم کن آقای محترم ! ولم کن پدر من !!!
ولم کن ؛ قاطی می کنما !!!!
البته من آدم خونسرد هستم و مشکلاتمو با گفتگو حل می کنم , اما بهتون پیشنهاد می کنم با من کل کل نکنید !!!